محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای کوچکم

وقايع اتفاقيه .....

سلام احوالات ؟ خداروشكر . سلامتي برقرار..... بچه ها طبق معمول مشغولند  . امتحانات پايان سال زهرا خانم از 25 ارديبهشت شروع ميشه و تا قبل ازشروع ماه مبارك رمضان تموم ميشه . امتحانات محمدحسين هم از 18 ارديبهشت شروع ميشه تا آخر ارديبهشت . اتفاقات خوبي كه افتاد: فاطمه حلماجون ، دختر خاله سيمين 15 فروردين بيست روز زودتر ازموعد مقرر به دنيا اومد.  فاطمه جون ، دختر زنعموزينب هم تقريبا دوهفته بعد از حلما جون به دنيا اومد . قدم هردوشون مبارك و زير سايه و تحت عنايات خانم فاطمه زهرا(س) بزرگ بشن ان شاالله . عزيز دلم هم 29  فروردين رفت كربلا و خداروشكر صحيح و سلامت ...
13 ارديبهشت 1395

سلامي چو بوي خوش آشنايي

سلام دسته گل هاي مامان ...  ديگه نوشتن هاي من شده ساليانه فكركنم. توي اين تقريبا يكسال زهراجونم براي كلاس هفتم رفت يه مدرسه خوب و عالي كه خودش هم خيلي مدرسه اش رو دوست داره . و خداوكيلي هم هيچ چيز براي بچه ها كم نميذارن . محمدحسين جونم هم كلاس سوم رو داره تموم ميكنه و تو مدرسه خيلي سخت ميگيرن و فشار درسي شون خيلي زياده . كلي درس و تكليف اضافه ميدن كه هم بچه اذيت ميشه هم مامان بچه . شايد سال ديگه مدرسه اش رو عوض كنم چون اصلا فكرنميكنم اين همه فشار درسي و تست زدن به خاطر اينكه توي ازمون ها نفر اول كشور بشن براي بچه ي ابتدايي لزومي داشته باشه . تا خدا چي بخواد ...... بابا...
14 اسفند 1394

آمدم یه سری بزنم و برم ... دوباره کی برمیگردم نمیدونم .

سلام  چه قدر طولانی شد این رفتن من ، تا مدتی که بدون نت بودم ، بی حوصلگی و کار زیاد و  درس بچه ها هم دلیل مضاعف .  توی این ایام اتفاق خاصی رخ نداد جز اینکه عزیز دلم یه بار دیگه توی ماه آذر ســـال  گذشته  تنهاتنها رفت اونجایی که منم همیشه دلم میخواد برم ولی قسمتم نمیشه  . نمیدونم اونجا  میره توی گوش خداجونم چی میگه که تند تند قسمتش میشه .  ولی  خداروشکر لااقل اونجا  اسم من رو که میبره و برام دعا میکنه . همینش هم  غنیمته .  خدایا شکرت .   الان اردیبهشت دیگه داره تمام میشه محمدحسین جونم بیشتر امتحاناتش رو  داده ...
23 ارديبهشت 1394

بوی ماه مهر

بوی مهر میاد مدرسه ها داره بازمیشه زهراجونم میره ششم ابتدایی محمدحسین جونم میره دوم ابتدایی توی تابستون هم مشغول کلاس زبان بودن عزیزدلم هم ارشد رو تموم کرد فقط مونده پایان نامه اش منم طبق معمول کار و خانه داری و بچه داری و شوهر داری در کنارش هم کارهای هنری . اتفاق خاص و مهمی هم رخ نداد . همه جا امن و امان به لطف خدا . اینم چند تا عکس از کلاسهای تابستون محمدحسین:   عکسها زیاده و حوصله کم . فعلا خداحافظ ...
25 شهريور 1393

نگرانم

بیشتر از یک هفته است که عزیزم رفته خبر درست و حسابی  ازش ندارم.  فکرکنم عربستان کلا داره کن فیکون میشه اون از ویروس کروناش که داره به همه سوغاتی رایگان میده اونم از خطوط تلفنش که این سری قاطی کرده و از بیست بار زنگ زدن شاید یه بار اونم باکلی نویز و. .. بگیره و زود هم قطع بشه.  خیلی نگرانم خیلی پریشونم خیلی دلتنگم کاش زودتر روز  جمعه برسه کاش همه مسافرها صحیح و سلامت به خونشون برگردن.  کاش کرونا فقط گریبانگیر همون وهابیهای عربستان  بشه.  
7 خرداد 1393

گزارش تصویری ازاتفاقات مختلف مدرسه

سلام سال تحصیلی داره تموم میشه چه قدر زود گذشت برای دومین بار کلاس پنجم و برای سومین بار کلاس اول رو گذروندم چه قدر بی معناست درسهایی رو که بلدی چندین و چندباردوره کنی ولی خیلی شیرین و لذت بخشه وقتی می بینی ثمــره های زندگیت باسواد میشن و می تونن یواش یواش تابلوی مغازه ها اسم خیابونها و خیلی چیزهای دیگه رو بخونن .یا اون موقع که برات نامه می نویسن و یا توی این دوره زمونه بهت مسج میدن سر از پا نمیشناسی . امیدوارم اینقدر باسواد بشین و دریادگیری علوم مختلف به جایی برسین تابتونین ازعلم ودانشتون برای خدمت به خلق خدا استفاده کنین . زهرا خانمی که دوهفته است داره امتحان می ده و امتحاناتش تا آخ...
10 ارديبهشت 1393

ماتم عظمی ...

دوباره غم .... دوباره تنهایی ..... دوباره دلتنگـــی ..... دوباره بــوی سفــر ..... دوباره شمارش روزهــا ..... دوباره چشم دوختن به تقویم ...... دوباره آماده کردن پکیج زائـــــــرها ..... دوباره حســـرت نرفتــــن با یار ...... دوباره راهی کردن دل ، همراه یار  ..... دوباره التماس به خدا ...... دوباره دل ، هوایی دیدن خونه ی خدا ...... دوباره یاد بقیع و حرم نبی (ص) ...... دوباره از من خواستن و از خدا قسمت نکردن ..... دوباره ازالان ماتم رفتن عزیزم رو گرفتن ..... دوباره سی ام اردیبهشت  ...... دوباره دهم خرداد عزیز ...... دوباره .... دوباره ..... د...
8 ارديبهشت 1393

توی این چند وقته چی شد و چی نشد ...

عرض سلام  بر دو گل شاداب مامان دو تایی همچنان مشغولید یا به درس یا به بازی و سر به سر هم گذاشتن خیلی وقتها آرزو می کنم کاش یه شبه اینقدر بزرگ و عاقل می شدین که من دیگه هیچ غم و غصه ای نداشتم هرچند هر موقع که این حرف رو می زنم همه میگن غصه های دوران بزرگی خیلی بیشتر از دوران کودکیه ، البته شاید هم همینطورباشه ولی من زمانی رو آرزو می کنم که هر دوی شما در مسائل دینی به کمال رسیده باشین ، در مسائل دنیوی هم تحصیلات عالیه روتموم کرده باشین و شریک زندگی تمام عیار و همه چی تمومی نصیبتون شده باشه و نگرانیهای من دررابطه با آینده شما تموم شده باشه نمی دونم کی به این آرزوم می رسم اصلا می رسم یا نه ولی از خد...
1 ارديبهشت 1393

مراسم آش پزون

سلام دیروز که پنجشنبه بود و روز شهادت امام رضا (ع) صبح زود بیدار شدیم  هوا خیلی سرد شده و از دیشب برف حسابی میومد ولــی صبح دیگـه برف بند اومده بود تا خاله سیمین بیاد دنبالمون رفتیم توی کوچه و این دو تـا وروجک مشغول برف بازی شدن . خاله سیمین و عمو معین اومدن . خالـــه فاطمه  و ریحانه جون هم که اومده بودن تهران و خونه مامان جون منصــوره بودن همراهشون بودن تا باهم بریم خونه مامان جون فاطمه و و آش نــذری   رو بپزیم . البته نذری نیست و احسان عمو معین و خاله سیمینه.نذری نکرده ولی چند سالیه که به عشق امام رضا (ع) آش می پزه و ما هم اگه کاری از دستمون بربیاد کمک می کنیم . خلاصه که خاله ر...
1 ارديبهشت 1393