سلامي چو بوي خوش آشنايي
سلام دسته گل هاي مامان ...
ديگه نوشتن هاي من شده ساليانه فكركنم.
توي اين تقريبا يكسال زهراجونم براي كلاس هفتم رفت يه مدرسه
خوب و عالي كه خودش هم خيلي مدرسه اش رو دوست داره . و
خداوكيلي هم هيچ چيز براي بچه ها كم نميذارن .
محمدحسين جونم هم كلاس سوم رو داره تموم ميكنه و تو مدرسه
خيلي سخت ميگيرن و فشار درسي شون خيلي زياده . كلي درس
و تكليف اضافه ميدن كه هم بچه اذيت ميشه هم مامان بچه . شايد
سال ديگه مدرسه اش رو عوض كنم چون اصلا فكرنميكنم اين همه
فشار درسي و تست زدن به خاطر اينكه توي ازمون ها نفر اول كشور
بشن براي بچه ي ابتدايي لزومي داشته باشه .
تا خدا چي بخواد ......
بابايي هم كه امسال چون عمره ها تعطيل بود سفر عمره نرفت ولي
خداروشكر سه بار خدمت اربابم اقا اباعبدالله مشرف شد هرچند بدون
من . آخرين بارش سفر پياده روي اربعين بود كه خيلي هم بهش مزه
داده بود . خوش به سعادتش .
من هم كه طبق معمول درگير درس و مدرسه ي بچه ها و كار.
امسال يه دونه ني ني نازناز عسل يعني زهراجون دختر خاله فاطمه
مهرماه به جمع خاندانمون اضافه شد و دو تا ني ني عسل ديگه هم
قراره به جمعمون اضافه بشه . يكي دختر گل خاله سيمين كه ان شاالله
اواخرفروردين 95 به دنيا مياد و يكي هم دختر گل زنعموزينب كه اونم
ان شاالله بعد از عيد به دنيا مياد . ان شاالله به سلامتي پا به اين دنيا
بزارن .
بابايي هم اخرهاي فروردين 95 ميخواد بره كربلا دوباره . اگه خدا بخواد
ان شاالله .