محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

چه خبر؟

1390/6/6 23:12
نویسنده : مامان ناز
201 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ،

 هیچ خبر . سلامتی .

الان ساعت نزدیک یازده شبه تازه از واردکردن سندها خلاص شدم و اومدم

 سراغ وبلاگتون .

 بدی کارکردن توی خونه اینه که وقت و زمان نمیشناسه . بابایی یک سری

اسنادرو برای فردا لازم داره که باید تحویلش میدادم .

البته خوبی کارکردن توی خونه هم اینه که ،‌هروقت بخواهی میری سر کار

اون موقعی که بقیه همکارا مشغول کارهستند ، مامانی شما در خواب نازه

همه با حجاب و پوشش سر کارن ، مامانی شما راحت و آزاد میشینه و کارش

رو انجام میده . مامان های دیگه باید نی نی هاشون رو بذارن مدرسه و مهد ،

مامانی شما هم کارش رو انجام میده ، هم بالای سر بچه هاشه . به موقع

ناهار میخوره ،‌به موقع نمازمیخونه ،‌ هروقت دلش خواست مهمونی میره

و خیلی خوبیهای دیگه که کار کردن توی خونه داره و به اون یه دونه

سختی اش می چربه . به نظر شما اینطورنیست ؟

امروز اصلا حال و حوصله نداشتم که عکس شما رو بذارم . صبح دخترخاله

ملیحه اومد خونمون و کارت عروسی دخترخاله مریم رو بهمون داد . کارت

خاله فاطمه و خاله سیمین اینها هم دست ماست .

عروسی هفده شهریوره . روز دهم شهریور هم یه عروسی دیگه دعوت داریم

ولی اون رو نمیریم .البته شاید بابایی بره . ما چرا نمیریم ؟ چون فامیلهای دور

بابایی هستندمن اصلا هیچکدوم اونها رو نمیشناسم البته چندین سال پیش

فقط یکبار مادرشون رو دیدم .

می دونم دور از ادبه ، مخصوصا اینکه اونها من رو میشناسن .

نمیدونم چی میشه شاید اگه مامان جون منصوره اینها از شمال برگردن و

بخوان برن،ما هم رفتیم . تا چی پیش بیاد .

دیروقته ،  شما دوتا طبق معمول مشغول بازی هستین اونم پشت سر من .

 موندم چرا شما دوتا از بازی و خنده و حرف زدن و بی خوابی  خسته نمی شید ؟

 ( خداقوت )

لطفا  برید بخوابید . لااقل کسب انرژی بکنید برای فردا.

من رو ببین به کی میگم برین بخوابین . تازه رفتید سراغ دیدن سریال .

من هم الان میام پیشتون .

فعلا خداحافظ .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نفس طلایی
8 شهریور 90 2:16
سلام عروسی کیه ؟ من میشناسم راستی اگه خدا بخواد فردا میریم سمت مشهد حلال کن همسفر مکه


سلام خوش به سعادتت . پیش آقا یادی هم از ما بکن . سلام من روهم برسون .