چه خبر؟
سلام ،
هیچ خبر . سلامتی .
الان ساعت نزدیک یازده شبه تازه از واردکردن سندها خلاص شدم و اومدم
سراغ وبلاگتون .
بدی کارکردن توی خونه اینه که وقت و زمان نمیشناسه . بابایی یک سری
اسنادرو برای فردا لازم داره که باید تحویلش میدادم .
البته خوبی کارکردن توی خونه هم اینه که ،هروقت بخواهی میری سر کار
اون موقعی که بقیه همکارا مشغول کارهستند ، مامانی شما در خواب نازه
همه با حجاب و پوشش سر کارن ، مامانی شما راحت و آزاد میشینه و کارش
رو انجام میده . مامان های دیگه باید نی نی هاشون رو بذارن مدرسه و مهد ،
مامانی شما هم کارش رو انجام میده ، هم بالای سر بچه هاشه . به موقع
ناهار میخوره ،به موقع نمازمیخونه ، هروقت دلش خواست مهمونی میره
و خیلی خوبیهای دیگه که کار کردن توی خونه داره و به اون یه دونه
سختی اش می چربه . به نظر شما اینطورنیست ؟
امروز اصلا حال و حوصله نداشتم که عکس شما رو بذارم . صبح دخترخاله
ملیحه اومد خونمون و کارت عروسی دخترخاله مریم رو بهمون داد . کارت
خاله فاطمه و خاله سیمین اینها هم دست ماست .
عروسی هفده شهریوره . روز دهم شهریور هم یه عروسی دیگه دعوت داریم
ولی اون رو نمیریم .البته شاید بابایی بره . ما چرا نمیریم ؟ چون فامیلهای دور
بابایی هستندمن اصلا هیچکدوم اونها رو نمیشناسم البته چندین سال پیش
فقط یکبار مادرشون رو دیدم .
می دونم دور از ادبه ، مخصوصا اینکه اونها من رو میشناسن .
نمیدونم چی میشه شاید اگه مامان جون منصوره اینها از شمال برگردن و
بخوان برن،ما هم رفتیم . تا چی پیش بیاد .
دیروقته ، شما دوتا طبق معمول مشغول بازی هستین اونم پشت سر من .
موندم چرا شما دوتا از بازی و خنده و حرف زدن و بی خوابی خسته نمی شید ؟
( خداقوت )
لطفا برید بخوابید . لااقل کسب انرژی بکنید برای فردا.
من رو ببین به کی میگم برین بخوابین . تازه رفتید سراغ دیدن سریال .
من هم الان میام پیشتون .
فعلا خداحافظ .