محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

بعدازمدتها دوباره سلام

1390/6/26 17:35
نویسنده : مامان ناز
201 بازدید
اشتراک گذاری

از بعد از ماه رمضان وقت نکردم بیام توی وبلاگتون و مطلب بذارم .

 بدجور درگیر کارهای شرکت بودم . هروقت که می آمدم سر کامپیوتر

ترجیح میدادم کارهای عقب افتاده شرکت روانجام بدم . اما حالا که اومدم

می خوام چندتا از عکسهای بچگی محمدحسین رو بذارم .

محمدحسین و ریحانه:

فداش بشه مامانی :

 

محمد بی دندون ... راستی بی دندون جونم اگه گفتی موهات چرا اینقدر

بلنده ؟ بگم ؟ آبروت رو ببرم ؟ یواش میگم کسی نشنوه : اون موقع ها

جنابعالی ، از آقای سلمونی یا شاید هم از قیچی ایشون یه کمی می ترسیدی

 از وقتی می رفتی تا وقتی که با چشمهای سرخ برگردی پیشم تمام

مغازه اون بنده خدا رو روی سرت میذاشتی . البته الان برعکس اون موقع

که با التماس شما رو می بردیم سلمونی ، باید با التماس ازت بخواهیم

دوسه هفته دیگه صبر کنی تا موهات کمی بلندتر بشه .

 

دالی محمد حسین ...

توی عکسهای پایین ، تولد یکسالگی شماست می خواستیم بریم خونه عمومهدی

و عمو محسن (دریک شهر دیگه ) بهشون هم خبر نداده بودیم ولی عموها خودشون

یادشون بود که تولدته .

تا ما برسیم تدارک همه چیز رو دیده بودند و عوض اینکه ما اونها رو سورپرایز کنیم

اونها پیش دستی کردند و برات تولد خوبی گرفتند . دست همشون درد نکنه .

شما هم که نازنازی ، حاضر نیستی بدون من یا بابایی حتی یه لحظه هم 

 تنها بشینی ...

ناناز مامان لبهاتو چرا ورچیدی ؟

اسب سواری خوش میگذره ؟

محمدحسین ، چه قدر روسری بهت میاد !

خودمونیم ها . اگه دختر میشدی ، رو دستم نمی موندی !!

فعلا بسه مامانی . بعدا توی یه پست دیگه عکسهایی رو که بزرگتر شدی

رو میذارم عکسهایی رو که دیگه تقریبا توی همین سن و سال الآنت هستی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ریحان جیگر
26 شهریور 90 15:19
مامان نفس طلایی
26 شهریور 90 16:53
سلام خواهری چه عکس های با حالی اگه دوباره خواستین برین قم ما رو هم با خودتون ببرین اخه ما اعمال قانون شدیم و سویچمون رو گرفتن