بازی چه خوبه !

سلام زهرای گلم

سلام محمد حسینم

چه قدر شما دوتا امروز مظلوم و ساکت شدید ؟ البته لازم به ذکره که مظلومیت شما دوتا چند دقیقه ای بیشتر طول نمیکشه . محمدحسین که مشغوله بازی فوتباله و مدام دنبال توپ میدوه و شوت میزنه ( خدا قوت)،

زهراخانم هم داره تلویزیون تماشامیکنه نمی دونم چی داره نشون میده که اینقدر محو تلویزیون شده که الان اگه بهش بگم یه لیوان آب به من بده احتمالا صدام رو نشنوه (از زهرا خانم بعیده یه جا بشینه ) ،

به هرحال خیلی ممنون ازتون که لااقل به اندازه نوشتن این پست دست ازسر من برداشتید و من رو به حال خودم گذاشتید . خودتون هم می دونید که همیشه دنبال منید و حتی وقتی دارم کارهای شرکت رو انجام میدم هم دست از سرمن برنمیدارید الان هم بعد از زدن سندهای شرکت یه سری به وبلاگتون زدم تا بهتون بگم قلبهای کوچکم دوستتون دارم قلبم همیشه برای شما و باباتون می تپه . دوستتون دارم گلهای باغ زندگیم .

دیدین گفتم چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه !

الان اومدین پشت میزکارمن، زهرا پیشم نشسته محمدحسین هم توی بغلم

دو تایی دارین من رو توی نوشتن این مطلب همراهی میکنین . فکر کنم بهتون برخورد که گفتم یه لیوان آب به من نمیدید چون محمدحسین فوری بعد از خوندن این مطلب دوید و رفت از کلمن برام آب خنک تگری آورد . قربان لبهای تشنه امام حسین برم .

زهرا خانم امسال تازه کلاس دوم رو تموم کردی و انشااله به کلاس سوم میری ، مدرسه ات خیلی خوبه هم ازنظر درسی و هم ازنظر مذهبی ، امیدوارم قدر مدرسه و معلمهای خوبت رو بدونی  و کمال استفاده رو بکنی و پله های ترقی رو یکی یکی طی کنی . برات آرزوی موفقیت دارم .

محمد حسین هم  پنج سال و نیم ات است . پسر خیلی بامحبت و خوبی هستی . علاقه زیادی به فوتبال و توپ بازی داری یادم میاد وقتی خیلی کوچولو بودی و چهاردست و پا راه می رفتی همون طوری چهاردست و پا توپ رو مینداختی و باسرعت هرچه تمام به دنبال توپ می رفتی و اصلاهم خسته نمی شدی . باباجون میگه باید محمدحسین رو بذارم مدرسه فوتبال و اسطوره فوتبالش بکنم ولی هردفعه بامخالفت من روبه رو میشه چون من اصلا از ورزش  فوتبال و حواشی آن خوشم نمیاد . به هرحال امیدوارم شما هم درآینده موفق باشی . خیلی نگران مدرسه ات هستم می ترسم مدرسه خوب و مذهبی برات پیدانشه از خدا میخوام همونطور که دررابطه با مدرسه ی زهرا خانم نگرانی منو برطرف کرد یه مدرسه خوب و عالی هم پیش پای شما بذاره .

خداحافظ جیگرهای من فعلا میخوام برم پیش باباجون ، دلش برام تنگ شده و مرتب صدام میکنه که بیا پیشم .