محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

طفلک سروش اینها

1390/5/23 16:31
نویسنده : مامان ناز
139 بازدید
اشتراک گذاری

موندم چرا شما دوتا از بازی کردن سیر نمی شید ، یا نه موندم که چرا شما دوتا اصلا خواب نداریدالبته بیشتر منظورم با محمدحسینه . برای چی این حرفها رو می زنم برای اینکه صبحها که برای سحری بیدارمی شم خیلی آروم کارهام رو انجام می دم تا سر و صدا نکنم ، تا یه وقت پسر گلم از خواب بیدارنشه . آروم می رم بابایی رو بیدارمیکنم بعد هم می رم سراغ زهراجونم .(امسال بیدارش میکنم تا روزه کله گنجشکی بگیره تا یاد بگیره که سال دیگه باید طاقتش رو بالا ببره) . بعد که برمی گردم آشپزخونه یه دفعه می بینم که از پشت سر منو صدا می کنی که مامان زهرا بیدار نمیشه .

وای تو برای چی  بیدار شدی ؟

میگی : خوب پاشدم سحری بخورم دیده (البته دیگه رو میگی دیده ).

اون موقع است که من غصه ام میگیره . چون اون قدر بزرگ نیستی که بدونی وقت سحری خوردن محدوده . وقتی هم که بیدار میشی فکر میکنی صبحه و وقت بازی . مخصوصا که زهرا هم بیداره و یک هم بازی هم داری . طفلک سروش اینها (همسایه طبقه پایین رو میگم . روزها که از دست دویدن های شما درامان نیستند . روزها بس نبود حالا نصفه شبها هم به اون اضافه شده )

بعد از سحر هم مثلا می خوام قرآن بخونم مگه شما میذارین . وسط هرآیه ده بار باید بگم یواش بازی کنین . بی صدا راه برین . اینقدر بلندبلند نخندین . عجب قرآن خوندنی . برای همینه که میگم وقتی سحر بیدارمیشی غصه ام میگیره . یه نصفه شب از دست شما در امان بودم که اونم دیگه تموم شد .

الان هم که سحرها چراغهای کمتری روشن میکنم یه بازی جدید برای خودتون پیدا کردین : بازی کردن با سایه خودتون . انواع و اقسام ادا بازی ها رو در میارین و بعد هم غش غش خنده ، اونم خنده های محمدحسین که ریسه میره . انگار نه انگار نصفه شبه .

دیگه تصمیم گرفتم برای سحر که بیدار میشم اینقدر خودم رو عذاب ندم . آروم نرم  آروم نیام  سر و صدای ظرفها دراومد نگران بیدار شدن تو فسقلی نشم . چون من چه رعایت بکنم چه نکنم خودت از خواب بیدار میشی و شارژی برای بازی کردن . بااینکه شبها هم ساعت دوازده به زور می خوابی ولی چهار ساعت بعدش خیلی راحت بیدار میشی .

بدتر ازهمه اینها ، می دونی چیه ؟ اینه که بعد از سحر که می خواهیم بخوابیم ، خواب حسابی از سرت پریده . از من التماس که برو بخواب من خوابم میاد ، از جنابعالی انکار که من خوابم نمیاد .

یه بار یادمه که به خاطر سردردهای شدید رفته بودم دکتر . از من می پرسید خوب می خوابی یانه ؟ گفتم نه دوتا وروجک دارم که نمی ذارن بخوابم . می گفت بهت قرص آرام بخش می دم تا بخوابی .می دونین به دکتر چی گفتم ؟ گفتم یه قرصهایی به این دو تا بده تا بخوابن . اگه این دو تا بخوابن مطمئن باش من بدون قرص هم می خوابم .

جیگرتون رو برم که آروم و قرارمامان رو بریدید ،  حتی نصفه شبها .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سیمین
23 مرداد 90 17:01
نازی محمد صبح ها مامان و اذیت نکن بذار مامان به کارهاش برسه پسر بلا
فاطمه
24 مرداد 90 14:37
سلام آبجی جون خیلی نگران نباش و حرص نخور ریحانه هم سحرا بیدار می شه .بخیه ها رو هم هنوز نکشیدم شاید امشب برم. منتظرتون هستیم