بوی گل ، بوی قرآن
بازشب از بوی سحر جان گرفت
بتکده بوی خوش قرآن گرفت
خاطره ی رود به دریا چکید
سایه ی خورشید به صحرا چکید
ابر،دلش درغم گل آب شد
اشک خدا بود که سیلاب شد
برلب گل بوسه ی شبنم نشست
بغض هزار آینه درهم شکست
باغچه ها آینه باران شدند
آینه ها گریه ی خندان شدند
ای سحر،ای قبله ی صد آرزو
پاکتر از نیت سبز وضو
ما که به جادوی نیازآمدیم
سبزترازروح نماز آمدیم
گرچه دراین باغ پراکنده ایم
ما همه از بوی گل آکنده ایم
اشک غم از دیده ی ماپاک کن
غصه ی مارا همه درخاک کن!
(آقای محمدعلی دهقانی دانا)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی