محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

هرچند با تاخیر ولی بازم اومدم ...

1392/4/4 15:51
نویسنده : مامان ناز
337 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزای دلم 

گلهای شاداب و خوشبوی مامان . دیراومدم ولی بالاخره 

اومدم تا بگم توی این چند وقته چه اتفاقهایی افتاد .

محمدحسین عزیزم باموفقیت دوره پیش دبستانی اش رو 

تموم کرد . برای اول ابتدایی هم توی یه مدرسه عالی دیگه

ثبت نامش کردم  چون اونجا پیش نداشت کارم یه کوچولو زیاد 

شد ولی خوشبختانه برای تست و مصاحبه اش مشکلی 

نداشتم چون اولا نمره پسرکم توی همه چی بیسته .

هم اینکه قبلا خودم از کادرآموزشی همون مدرسه بودم و

بابه دنیا اومدن زهرا کار مدرسه رو گذاشتم کنار و بعد از اون

شدم حسابدارشرکت  بابایی .

ازمدرسه قبلی اش هم چهاردفعه تماس گرفتن که بیارین

همینجا ، ازبس که بچه ام ماهه ، قربونش برم . 

زهراجونی هم که طبق معمول تلاشش رو کرد و با نمرات

عالی کلاس چهارمش رو تموم کرد توی مسابقه شنای 

مدرسشون هم مثل همه ی سالهای قبل مدال طلا گرفت.

انشااله که همیشه موفق باشید و کارنامتون هم پیش خدا 

و هم پیش خلق خدا درخشان و نورانی باشه . 

توی این ایام سه نفر از بستگان ، به آخرین مسافرتشون 

رفتن . سفری که دیگه برگشتی توش نیست . یکی از

اونها عزیز جون بود ، هرچند مارو داغدارکرد ولی خودش

ازاین همه درد و ناراحتی نجات پیدا کرد . هیچ وقت صحنه 

آخر وداع رو فراموش نخواهم کرد اون موقعی که روی سنگ

درازکشیده بود و توی لباس سفید آخرتش ،آروم چشمهاش 

رو بسته بود . همه دورش حلقه زده بودن و هرکس آخرین

خداحافظیش رو با عزیز میکرد . گذاشتنش پیش آقاجون .

آروم و بی صدا . بی درد . عزیز مرد از بس که جان نداشت .

اتفاق دیگه این ایام ، اینه که بابایی داره محل شرکت رو 

عوض میکنه و تا آخر همین ماه میاد نزدیک خونمون . دیگه 

از شر طرح ترافیک و زوج و فرد و خستگی راه و ترافیک

میدون ولیعصر راحت میشه . 

الان می خوام یکسری از عکسهای محمدحسین و کاردستی هایی

که توی مدرسه درست کرده بود براتون بذارم هرچند توی سایت 

مدرسشون هم عکس خودش هست و هم عکس نمایشگاهها و 

اردوهاشون . 

آماده  این ؟ رفتیم .....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاردستی های محمدحسین زیاده ولی حوصلم نمیگیره

همه رو بذارم . راستی یادم رفت عکس مدال طلای

ژیمیناستیک محمدحسین و مدال طلای شنای زهرا خانمی

رو هم بگیرم و به یادگاراینجا بذارم . 

فعلا خداحافظ کوچولوهای نازنینم . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
4 تیر 92 15:56
سلام علیکم(ملیکم ... ) احوال شما؟ خدا رو شکر بچه ها موفق هستن و انشالله همیشه دوران موفق باشن مثل خاله جونشون و اما ای جان خاله انشالله داماد شدنش ... اما گفته باشم منم میام خواستگاری هاااا


سلام خاله جون . ممنون . من که آرزومه که بچه هام به خاله ها و دایی شون برن و مثل اونا تا دکترا پیش برن انشااله . خواستگاری هم که به چشم . مخصوصا این که اگه من تا اون موقع بار سفر بسته بودم از الان این وظیفه رو روی دوش شما قرار میدم . یه وقت اون موقع یادت نره بچه ام بی همسر بمونه . اوکی ؟؟؟؟؟
مامان ریحان جیگر
4 تیر 92 15:57
سلام جیگرای خاله، الان داشتم میومدم با ریحانه براتون تو پست قبلی نظر بذارم که پس کجایید؟ که خوشبختانه دیدم به به یه مطلب جدید
چه کاردستی های عالی ای درست کردی محمد جون، و زهرای عزیزمم که همیشه زرنگ و شاگرد اوله. موفق باشین


سلام بابا ای ول به خواخورجون . آن لاین آن لاینی ها . کجایی پس پاشو بیا دیگه . ما منتظرتیم .