هرچند با تاخیر ولی بازم اومدم ...
سلام عزیزای دلم
گلهای شاداب و خوشبوی مامان . دیراومدم ولی بالاخره
اومدم تا بگم توی این چند وقته چه اتفاقهایی افتاد .
محمدحسین عزیزم باموفقیت دوره پیش دبستانی اش رو
تموم کرد . برای اول ابتدایی هم توی یه مدرسه عالی دیگه
ثبت نامش کردم چون اونجا پیش نداشت کارم یه کوچولو زیاد
شد ولی خوشبختانه برای تست و مصاحبه اش مشکلی
نداشتم چون اولا نمره پسرکم توی همه چی بیسته .
هم اینکه قبلا خودم از کادرآموزشی همون مدرسه بودم و
بابه دنیا اومدن زهرا کار مدرسه رو گذاشتم کنار و بعد از اون
شدم حسابدارشرکت بابایی .
ازمدرسه قبلی اش هم چهاردفعه تماس گرفتن که بیارین
همینجا ، ازبس که بچه ام ماهه ، قربونش برم .
زهراجونی هم که طبق معمول تلاشش رو کرد و با نمرات
عالی کلاس چهارمش رو تموم کرد توی مسابقه شنای
مدرسشون هم مثل همه ی سالهای قبل مدال طلا گرفت.
انشااله که همیشه موفق باشید و کارنامتون هم پیش خدا
و هم پیش خلق خدا درخشان و نورانی باشه .
توی این ایام سه نفر از بستگان ، به آخرین مسافرتشون
رفتن . سفری که دیگه برگشتی توش نیست . یکی از
اونها عزیز جون بود ، هرچند مارو داغدارکرد ولی خودش
ازاین همه درد و ناراحتی نجات پیدا کرد . هیچ وقت صحنه
آخر وداع رو فراموش نخواهم کرد اون موقعی که روی سنگ
درازکشیده بود و توی لباس سفید آخرتش ،آروم چشمهاش
رو بسته بود . همه دورش حلقه زده بودن و هرکس آخرین
خداحافظیش رو با عزیز میکرد . گذاشتنش پیش آقاجون .
آروم و بی صدا . بی درد . عزیز مرد از بس که جان نداشت .
اتفاق دیگه این ایام ، اینه که بابایی داره محل شرکت رو
عوض میکنه و تا آخر همین ماه میاد نزدیک خونمون . دیگه
از شر طرح ترافیک و زوج و فرد و خستگی راه و ترافیک
میدون ولیعصر راحت میشه .
الان می خوام یکسری از عکسهای محمدحسین و کاردستی هایی
که توی مدرسه درست کرده بود براتون بذارم هرچند توی سایت
مدرسشون هم عکس خودش هست و هم عکس نمایشگاهها و
اردوهاشون .
آماده این ؟ رفتیم .....
کاردستی های محمدحسین زیاده ولی حوصلم نمیگیره
همه رو بذارم . راستی یادم رفت عکس مدال طلای
ژیمیناستیک محمدحسین و مدال طلای شنای زهرا خانمی
رو هم بگیرم و به یادگاراینجا بذارم .
فعلا خداحافظ کوچولوهای نازنینم .