محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

عید با تمام خوشی ها و ناخوشی ها .....

1393/1/30 16:18
نویسنده : مامان ناز
462 بازدید
اشتراک گذاری

سال جدید اومد باسیصدو شصت و پنج روز جدید و نو ، پرازوقایع و اتفاقات

گوناگون برای تک تک آدمها، خوش و ناخوش ، خوب و بد ، زشت و زیبا ....

بعضی ها از همین ابتدای سال ناخوشی ها رو تجربه می کنن و انشااله

بقیه روزهاشون پر از اتفاقات خوب باشه .بعضی ها هم خوب و خوش شــروع

کردن ، انشااله همه روزهاشون پر از خوشی باشه و روی ناخوشی رو نبینن . 

ما هم شروع کردیم خدا رو شکر با خوبی وخوشی ، پنجشنبه شب که سال

تحـــویل بود برای شام سبزی پلو ماهی با کوکو سبزی درست کردم و غذا رو

برداشتیم و بی خبر رفتیم خونه مامان جون منصوره اینها ، خوش حال شدن ، 

خاله سیمین و عمو معین هم اومدن و دور هم بودیم ، بعد سال تحویل هـــم

عیدی هامون رو گرفتیم و آخر شب هم اومدیم خونه .

فرداش یعنی روز اول عید هم مامان جون فاطمه برای ناهار دعوت کرده بود که

دور هم جمع بودیم . جای دایی حمید اینها خالی بود رفتن مسافرت .

خاله فاطمه اینها هم اومده بودن .

آقاجون و مامان جون هم کلی عیدی برامون خریده بودن، لباس های خوشگل

دستشون درد نکنه .

سری هم به مامان جون شهربانوی عزیزم زدیم و شب هم برگشتیم خونمون .

روز دوم عید عمو معین و خاله سیمین راهی سرزمین عشق شدند، رفتن پیش

سرور عالم آقا امام حسین (ع) . خوش به سعادتشون. دل منم باهاشون رفت .

روز یکشنبه سوم عیدروز بدی بود البته برای همسایه ی ما خیلی خیلی بدتر ،

گفتم که بعضی ها سال رو با ناخوشی شروع کردن ، یادتون میاد یکی دو پست

قبــل تر از این گفتم که پیرمرد همسایه مون روز دوازدهم اسفند از این دنیا کوچ

کرد و رفت ، یکشنبه شب ساعت دوازده و نیم بود که صدای داد و فریاد از پله ها

میومد چند نفر مدام از پله ها بالا و پایین می کردن و با تلفن بی سیــم صحبت

می کردن گویا با اورژانس حرف می زدن و التماس می کردن که زودتر بیایین که

داره میمیره . همســــر همون پیرمردی بود که دوسه هفته پیش به رحمت خدا

رفت . خلاصه که اورژانس هم اومد و رفت بالا و بعد بنده خدا رو گذاشته بودن

لای پتو و آوردنش پایین ، اینقــدر عجله داشتن که حتی منتظــــر آسانسور هم

نمی شدن . بچه هاش هم با یه ماشین دیگه دنبال اورژانس راه افتادن . حدود

ساعت دو نیمه شب بود که صدای گریه شون بلند شد که تموم کرد .

بنده خدا بعد از شوهرش دیگه این دنیا رو تحمل نکرد و دنبالش رفت . شانس

آورده بود که عید بود و بچه هاش اومده بودن خونش و تنها توی خونه نبـــــود

والا تا چند روز باید جنازه اش توی خونه می موند خدا می دونه .

توی این چند ساعت خیلی حالم بد شد فشارم رفته بود بالا و بی حال بودم 

از خودم بدم اومد،از این جامعه بدم اومد،از این فرهنگ بدم اومد،کاش زمانهای

قدیم بود ، کاش همون صفا و صمیمیت قدیمها هنوز هم بود ، هیچ کاری از

دستم بر نمیومد فقط داشتم غصه می خوردم و بال بال زدن بچه هاش رو از

پشت پنجره می دیدم ، توی این دوره زمونه ، توی این ساختمونهای بلند و

بی قواره ، که به ظاهر خونه ها به هم نزدیک شده به طوریکه حتی صدای

عطسه و سرفه و خنده همسایه ها از دیوار رد میشه و به خونه بغلی میره

چرا همه دلها به اندازه فاصله دو تا شهر از هم دور شده ، چرا هیچکس به

دیگری کاری نداره،چرا من هنوز بایدبعداز دوسال زندگی توی این ساختمون

هنوز هیچکدوم از همسایه هام رو نشناسم ، نه من که همسایه های دیگه

هم ما رو نمی شناسن .صد رحمت به سالهای قبل و همسایه های قبل .

روز به روز این جدایی ها و کاری به کار هم نداشتن ها داره بیشتر میشه .

که ای کاش نشه . فردا صبحش جنازه ی بنده خدا رو با آمبولانــــــس آوردن

خونش و بعد هم تا سر کوچه تشییع کردن و بردنش تا خونه ابدیش .

خدایش بیامرزد و خدایم بیامرزد من و غفلتهای من رو .از اون روز تا حالا حالم

عجیب گرفته . آسمون دلم ابریه و صاف نمیشه .

روزپنجم فروردین یعنی دیروز هم عشقم رفت به سرزمین وحی،خوش به حالش

بعدازظهر باهاش رفتیم فرودگاه ، بعدازاینکه رفتند ما هم برگشتیم و سه تا غریب

و تنها باهم دیگه بدون بابایی ماتم گرفتیم ، محمد حسین که گریه هاش رو از

بعد از رسیدن به خونه شروع کرد . منم باید صبر کنم تا این جوجه ها بخوابن و

بعد دلتنگی هام رو شروع کنم . ساعت یازده و نیم شب زنگ زدم گفت تازه

رسیدن جده ، تا صبح هم طول میکشه تا به مدینه برسن . خوش به سعادتش.

از صبح هم دوبار زنگ زدم زائرها رو برده بود مسجدالنبی .

خداجونم مواظبش باش . خیلی ....

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فرح زنعمو
6 فروردین 93 20:42
سلام اول عید رابه خودت وکوچولوهای قشنگت وتموم خانواده ات تبریک میگم وامیدوارم جای حاج اقاتون خالی نباشه خدابه شما هم دوباره قسمت کنه سلام برسون. سلام زنعمو جونم . عید شما هم مبارک . انشاالله سال پربار و پر برکتی داشته باشین . خیلی ممنون انشاالله دوباره و سه باره قسمت شما هم بشه . سلام به خانواده برسونین .
سعیده
15 فروردین 93 22:19
سلام خواهر جونی... به سلامتی زمان جدایی داره به سر می رسه و إن شاء الله همسری عزیزت به زودی برمی گرده پیشتون سلام خواهر. به لطف خدا اومد رسید . البته ببخشید که نظرت رو اینقدر دیر خوندم . انشااله قسمت شما .