محمدحسین محمدحسین ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

قلبهای کوچکم

بابايي رفت

1391/11/2 9:50
نویسنده : مامان ناز
245 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزدلم سلام .

كجايي كه دلم داره برات پرميكشه . چه قدر خوش حال بودم كه اين

عربستان لعنتي دادن ويزا رو قطع كرده بود و چه قدر ناراحت شدم كه

دوباره عازم شدي نه براي رفتنت كه براي دلتنگي ، طاقت دوريت رو

ندارم خودت هم مي دوني ازوقتي رفتي كارم شده گريه ، جلوي

بچه ها خودم رو كنترل ميكنم ولي بعضي وقتها نميشه مثل اون

 وقتي كه داشتم باهات حرف مي زدم سيل اشك بودكه از

چشمام سرازير ميشد زهرا ومحمدحسين هم باديدن اشكهاي

من داغ دلشون تازه شد و شروع كردن به زار زدن  ،

 من گريه كن بچه ها گريه كن . تو هم هركاري مي كردي تا

 ازاون طرف ما سه تا رو آروم كني نمي تونستي . بميرم برات

تو رو هم ناراحت كرديم ما رو ببخش . چيكاركنم دلم برات يكذره

 شده . كي ميخواد بقيه روزهاي باقيمانده رو تحمل كنه.

  چندروزه كه مدينه اي و فردا انشااله شجره و مكه و اعمال

خوش به سعادتت . ديروزكه بهت زنگ زدم توي مسجدالنبي

جلوي درب منزل خانوم  حضرت زهرا (س)بودي ميگفتي ازطرفت

نمازخوندم و جاي من روخالي ميكردي . كاش پيشت بودم كاش ...

به خاطرماه رمضون توي مكه بيشتر مي مونيد تا بتونيد

روزه هاتون روبگيريد خوش به حالت كه ماه رمضون اونجا رو هم

درك ميكني .به يادم باش  به يادم باش به يادم باش

 اي همه ي وجودم .

هروقت كه ازم دور ميشي بيشتر يادم مي افته كه دعاكنم و

ازخدا بخوام كه من رو زودتر از تو از اين دنيا ببره چون كه طاقت

دوريت رو ندارم .

 آخه تو چرا اين قدر خوب ومهربوني كه نبودنت آدم رو اين قدر

 كلافه و بي قرار ميكنه . خوش به حال زائرها كه تو رو هر روز

 مي بينن راه رفتنت رو ، قد و قامتت رو ، چشمهات رو ،

خنده ي قشنگت رو . دوستت دارم عزيزم . نمي تونم اشكهام

 رو نگه دارم . گريه ميكنم و مي نويسم .اميدوارم هرچه

زودتر چشمم به جمالت روشن بشه .

هر يك روز ما به اندازه صدسال ميگذره . ازسيمين خانمي

هم ممنونم كه تندتند بهمون سرميزنه تا بچه ها بي تابي نكنن .

دو روزي هم مامان عزيزم اومد پيشمون تا خيلي احساس

تنهايي نكنيم . ماماني ممنونم .

وقتي يادم مي افته كه به خاطر شرايط كار بابا مجبور بودي

تنهايي و بي بابايي رو تحمل كني به صبرت آفرين ميگم .

كاش يه كم از صبوريت ياد ميگرفتم .

عزيز دلم ثانيه ها رو مي شمرم تا لحظه ي ديدار :

و بهت ميگم مثل هميشه :

قربان وجودت كه وجودم ز وجودت به وجود است .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ريحان جيگر
26 تیر 91 16:35

ايشالا اين روزهاي سخت هم خيلي زود تموم ميشه


ممنون خواهرجون
آبجی سعیده
29 تیر 91 22:10
سلام خواهرجون،بابا دلمون رو کباب کردینمی دونستم اینقدر احساساتی هستیإن شاء الله خدا سایه ی همسر خوبت رو رو سر خودت و بچه ها حفظ کنه و سالیان طولانی در کنار هم با سلامتی و شادی زندگی کنید و نوه نتیجه هاتون رو عروس داماد کنید


سلام منم كباب مي خووووووام . اي خواهر دست رو دلم نذار كه داره از دلتنگي مي تركه . اميدوارم هر چه زودتر دوتا بشي اون وقت وقتي يه ساعت ازت دوربشه ميفهمي كي احساساتيه .
مامان نفس طلایی
1 مرداد 91 19:16
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود ...


انشااله
آبجی سعیده
5 مرداد 91 17:54
به دعای شما تو این ماه مبارک!فقط دعا کردی یه حسابیش رو برامون بخواه،یه مومن حقیقی که تو دنیا و آخرت مورد تأیید خدای مهربون باشه و چهارده معصوم عزیز ازش راضی باشن راستی چشمت روشن که همسرجونت به سلامتی برگشت إن شاءالله به زودی با هم مشرف بشید(البته منم با خودتون ببرید
نسیم
24 مرداد 91 20:32
سلام خوشحال میشم یه سر به وبلاگ من بزنید مسابقه گذاشتم خوشحال میشم که فرزند شما هم شرکت کنه.همه توضیحات در وبم هست.امیدوارم برنده شید.
زینب
16 شهریور 91 16:31
وای عزیزم دلم ترکید یاد قدیمای خودم افتادم واحتمالا بعدنام راست میگی فوق العاده سخته انشاا... همیشه در کنار هم با عشق و علاقه ی بیش از پیش زندگیه پر از مهربونی و باصفایی داشته باشید ولی خودمونیم هر از گاهی از هم دور باشیم براشون خیلی خوبه