حکمت
گلهای مامان سلام و عرض ادب ،
یک ماه گذشت چه زود و بی صدا قدم برداشت و رفت . چشم به هم بذاریم
سال تموم میشه و محمدحسین باسواد میشه .
با این که یک ماه از سال گذشته ولی هر روز صبح منو دنبال خودت به مدرسه
میکشونی . همش میگی دلم برات تنگ میشه . صبح ها توی حیاط مدرسه
چشمت به درمدرسه است که ببینی هنوز اونجا هستم یا نه ؟
ببینم مامانی راستی راستی دلت برام تنگ میشه یا .....؟؟؟
امسال بعد از دوازده سال که گواهینامه رانندگیم خاک خورد و حاضر نبودم
پشت فرمون بشینم شما و بابایی مجبورم کردین که بالاخره دوباره
رانندگی رو شروع کنم . همه برنامه زندگیم به هم خورده . شدم یه پا
راننده سرویس . صبح ها که باید شما رو بذارم مدرسه ، بابا رو بذارم سرکار
ظهر هم از ساعت یک ماشین رو بردارم و یکی یکی بیام دنبالتون .
چند روز پیش اومدم ماشین رو پارک کنم و از اونجایی که کوچه ما همیشه
شلوغه و ماشینها دوبله کنار هم پارک میکنن با اجازتون زدم به قالپاق یه
ماشینی که دوبله وسط کوچه گذاشته بود و رسما قالپاق رو شکستم ولی
خدارو شکر جای دیگه ای خراش هم برنداشت . زنگ زدم به بابایی که
چه نشستی که خسارت زدم به یه ماشین . خلاصه که یه یادداشت نوشتم
و گذاشتم روی شیشه و از راننده خواستم زنگ بزنه به شماره ای که نوشتم
و صد البته که شماره بابایی رو نوشتم و درتماس باشه که خسارتش رو
جبران کنیم . بعد هم رفتم خونه و تا حدود یک ساعتی پشت پنجره منتظر
موندم تا شاید راننده بیاد و برم پایین و باهاشون صحبت کنم که نیومد و درست
به فاصله دوسه دقیقه ای که رفتم دنبال کاری اومده بود و ماشینش رو برده
بود . انقدر ناراحت بودم که حد نداشت به خاطر خسارتی که بهش زده بودم
چندین بار به بابایی زنگ زدم ببینم تماس گرفته یانه ؟ که هردفعه بابا می گفت
خبری نیست و من هربار غصه ام بیشتر میشد دنبال راهی میگشتم که دینی
روی گردنم نمونه و قربون خدا برم که از رگ گردن بهم نزدیکتره . چون :
شب همون روز ، بعد از اینکه سه تایی رفتیم دنبال بابا ، و شما من رو تا مترو
رسوندین و من رفتم خونه مامان جون فاطمه چون زنعمو ودخترعموهای نازنینم
از شهرستان اومده بودن خیلی وقت بود که ندیده بودمشون . فردای اون روز هم
میخواستن به قم برن و برای اینکه فرصت رو ازدست ندم غروب رفتم اونجاواز
دیدنشون هم بسیارخوشحال شدم . شب هم با خاله سیمین و عمومعین
برگشتم خونه . شما دوتا خوابیده بودین و بابایی هم مشغول درس خوندن بود .
حالا چرا اینهمه مقدمه گفتم برای اینکه ماجرای جدید ازاینجا شروع شد چون
من کلید خودم رو برده بودم و کلید بابایی روی در بود و فردا صبح موقع مدرسه
رفتن ، من که کلید خودم دستم بود حواسم نبود که کلید بابا رو ازپشت در بردارم
و اینطوری شد که دیگه در از اون طرف باز نشد و من و بابا بعد ازاینکه شما رو
گذاشتیم مدرسه دو ساعتی اسیر کوچه و خیابون شدیم و چند تا مغازه
کلیدسازی رفتیم تا بلکه یه نفر رو پیدا کنیم و بیاد در خونه رو باز کنه ولی ازاون
جایی که صبح زود بود آقایون کلید ساز همه در خواب ناز بودن ومن که حسابی
کلافه بودم و خسته و ناراحت ، همش به این فکر میکردم که چرا باید این اتفاق
بیافته و این همه اسیری بکشیم . خلاصه که بالاخره یکی رو آوردیم و در رو باز
کرد اونم فقط در عرض صدم ثانیه و بعدشم بابایی برد رسوندش و من هم بعداز
اینهمه خستگی اومدم بالا و دوباره چند دقیقه بعد بابا زنگ زد که بیا منو برسون
تا ماشین دستت باشه و ظهر بتونی بری دنبال بچه ها ، دوباره آماده شدم و
رفتم . توی آسانسور هم همسایه و یکی دونفر دیگه بودن که سلام و علیکی
کردم و اومدم دم در . که یه دفعه بابایی گفت اون ماشین جلویی همونی نیست
که دیروز زدی بهش . چون مشخصات اون رو بهش گفته بودم . نگاه کردم و دیدم
بععععععله . خودشه و همونایی که با من توی آسانسور بودن داشتن سوارش
میشدن که بدو بدو رفتم جلو و با راننده اش صحبت کردم بهش گفتم که دیروز
به ماشینش خسارت زدم و چه آقای شریف و بزرگواری بود و چه کم پیدا میشن
از این آدمهای نجیب ، این رو ازهمون دیروز متوجه شدم که حتی با ما تماس نگرفت
هرچی من و بابایی بهش اصرار کردیم اصلا زیر بار نرفت و آخر سر هم با کلی ادب
واحترام خداحافظی کرد و رفت . ازاون روزتاحالا کلی براش دعا کردم و همش به
این فکر میکنم که چرا بعضی وقتها یادم میره که خدا خیلی خیلی خیلی نزدیکتر
از اینه به من ،که من فکرش رو میکنم . چون خدا میدونه که چه قدر اعصابم خورد
شده بود ازاینکه نمیتونستم از راننده حلالیت بطلبم و خسارتش رو بدم .
حکمت بسته شدن در و آوردن کلیدساز رو اگرچه با تاخیر ، ولی فهمیدم و از خدای
مهربونم ممنونم که اینقدرزود کمکم کرد والا تا حالا عذاب وجدان ولم نمی کرد .
وای خسته شدم چه قدر حرف زدم ولی گفتم که بدونید هر کار خدا یه حکمتی
داره . و در انتها دعا میکنم که هم من و هم شما ، مثل اون آقای راننده ، شریف
و بزرگوار و بخشنده باشیم و مثل اون بتونیم راحت ببخشیم .
خدای عزیزم تجلی صفات قشنگت حتی توی وجود بنده هات هم زیبا و قشنگه .