مراسم آش پزون
سلام
دیروز که پنجشنبه بود و روز شهادت امام رضا (ع) صبح زود بیدار شدیم
هوا خیلی سرد شده و از دیشب برف حسابی میومد ولــی صبح دیگـه
برف بند اومده بود تا خاله سیمین بیاد دنبالمون رفتیم توی کوچه و این دو تـا
وروجک مشغول برف بازی شدن . خاله سیمین و عمو معین اومدن . خالـــه
فاطمه و ریحانه جون هم که اومده بودن تهران و خونه مامان جون منصــوره
بودن همراهشون بودن تا باهم بریم خونه مامان جون فاطمه و و آش نــذری
رو بپزیم . البته نذری نیست و احسان عمو معین و خاله سیمینه.نذری نکرده
ولی چند سالیه که به عشق امام رضا (ع) آش می پزه و ما هم اگه کاری از
دستمون بربیاد کمک می کنیم .
خلاصه که خاله راضیه و فاطمه سادات خانم هم اومد و شروع کردیم به بار
گذاشتن آش . مابین آش درست کردن هم فرصت رو غنیمت می شمردیم و
از خاله راضیه هم کارهای هنری و بافتن گل و ... یاد می گرفتیم . خلاصه که
ظهر هم آش حاضر شد و جای همه خالی . بعد هم که علی آقا آش ها
رو پخش کرد . بعد از ظهر هم می خواستیم بیاییم خونه که نشد و تا شـــب
موندیم خونه مامان اینها . جمع همه جمع بود ولی جـــای گل من خالی بود .
عزیز دلم امتحاناتش داره شروع میشه و از صبح تنهاش گذاشتیم و رفتیم تا
بتونه درسش رو بخونه . ظهر هم سه برادر و یا به عبارتی سه باجناق خونه
مامان جون منصوره بودن.شب هم خاله جون ها غذای مورد علاقه بابایی رو
سفارشی براش فرستادن و آوردم براش و نوش جان کرد .
دست همه درد نکنه .